میانبری به حقیقت 1
بسم الله الرحمن الرحیم
1/11/1399
میانبُری به حقیقت!
(شاهکلید مناظرات شیعی – سنی)
به ضمیمه پیوست1
تا کنون کتابهای بسیاری منتشر شده و جلسات بسیار زیادی با موضوع اثبات حقانیّت شیعه برپا شده است. اگر کسی مسائل این کتابها و جلسات را پالایش و آنالیز کند به نکته مهمی میرسد که میخواهم در این مختصر به صورت بسیار فشرده توضیح دهم. امید که مورد توجه فعالان این عرصه قرار گیرد.
هریک از مسائلی که در این مناظرات مطرح میشود – با همه تنوعی که دارند – بسان قفلی هستند که طرفین تلاش میکنند با کلید خود آن را بگشایند. دهها قفل وجود دارد که باید با دهها کلید باز شود؛ اما یک شاهکلید وجود دارد که غالب این قفلها را باز میکند و از هزینه و زمان به شدت میکاهد؛ شاهکلیدی که در بسیاری از مناظرات به دست فراموشی سپرده میشود!
اجازه دهید مثال دیگری بزنم. اگر سیلی وارد یک شهر شود، بهترین راه این است که ورودی سیل را ببندند مگر اینکه نتوانند که در این صورت باید به سراغ تکتک خیابانها و کوچهها بروند و جلوی هریک را بندند تا آب وارد آنها نشود.
در عالم پژوهش به ورودی یاد شده و به سرچشمه «مسئله اصلی» و به بقیه موارد «مسائل فرعی» گفته میشود. حال در مسئله اختلاف شیعه و سنی بحث در باره عمر، عثمان، معاویه، عایشه و دیگر صحابه، عدالت صحابه، و نیز فروعات فقهی و دیگر مسائل با همه فروعات و حواشی آنها همه و همه جزو مسائل فرعی به شمار میرود نه اصلی! اگر طرف مباحثه دنبال حق نباشد و بخواهد طرف شیعی را به اصطلاح معطّل کند و سرکار بگذارد، کافی است او را به سوی مسائل فرعی بکشاند و از مسئله اصلی که یک مسئله بیش نیست، باز دارد. حال اگر او بتماند طرف را به هر نحو که شده به سوی تندی و سبّ و ناسزاگویی و مانند اینها بکشاند که دیگر کار تمام است، طرف را ضربه فنی کرده و نفس راحتی میکشد! (توجه: روش صحیح در مناظره بین شیعه و سنی که منطبق بر روش اهلبیت? است، روش جدال احسن و حفظ حرمتهای طرفین و حفظ ادب است؛ مانند روش علامه امینی در الغدیر و علامه سید شرفالدین در المراجعات و علامه زکزاکی و امثالهم - که توفیق هدایت دهها میلیون نفر را در کارنامه خود دارند- نه روش کسانی که از مناظره فقط فحش و ناسزایش را بلدند و ما آنها را دنبالهرو «مکتب تشیع انگلیسی» میدانیم که جز دورتر کردن گمراهان و جاماندگان و از کار انداختن منطق اهلبیت? و ناکام گذاشتن روش آنها حاصل دیگری ندارند!)
حال مسئله اصلی چیست که همه مسائل فرعی یا غالب آنها را پوشش میدهد؟ اگر مناظره کننده شیعی بتواند کاری کند که فقط و فقط روی مسئله اصلی مانور داده شود، بیتردید در مناظره دست برتر را خواهد داشت و به یاری خداوند به رهنمون شدن طرف مقابل به حقیقت توفیق خواهد یافت و برای این کار فقط باید این جسارت را داشته باشد که بتواند جلو مسائل فرعی را سدّ کند و به آنها مطلقاً ورود نکند.
اما مسئله اصلی
بعد از پیامبر اکرم?دو نفر از صحابه – فارغ از شخصیت و اوصاف آنها – مدعی خلافت بلافصل او بودند و هر دو پیروانی دارند. علی بن ابیطالب?و ابوبکر. پس مسلّمات ما اینهاست:
1. دو نفر از صحابه ادعای خلافت بلافصل پیامبر اکرم ? کردهاند؛
2. امکان ندارد هر دو نفر صادق باشند و حتماً خلیفه بلافصل یکنفر است؛
پس مسئله اصلی ما این است که بفهمیم کدام یک از این دو نفر صادقاند؛ طبیعی است اگر علی بن ابیطالب? صادق باشد، تکلیف بعد از او روشن است و اگر ابوبکر در ادعای خود صادق باشد، تکلیف بعد از او نیز روشن است. پس مسئله عمر، عثمان، مسائل فقهی و بسیاری از اختلافات دیگر وصل به این مسئله اصلی هستند و هر یک از دو نفر که از بررسیها به عنوان نفر صادق بیرون آمد، همه اینها طبق نظر او تنظیم میشود و دیگر بحث کردن بر سر مسائل فرعی زاید و بیفایده یا کمفایده است. کمفایده گفتم برای اینکه آشکار شدن حق فی نفسه مطلوب است و در مورد مسائل فقهی مناظرهها این فایده فرعی را دارد که نشان دهد فقه شیعی فاصله زیادی با فقه اهل تسنن ندارد.
اما مسیر مناظره در باره مسئله اصلی چگونه است؟
اینجا هر کس ممکن است ذوق و تشخیصی داشته باشد و حقیر نیز فهم خود را به صورت فشرده و مختصر در ذیل ترسیم میکنم، چه بسا مفید افتد:
1. در وهله اول ممکن است طرف مخالف برای عبور از مسئله اصلی و نجات خود ادعای خلافت بلافصل حضرت علی? را انکار کند و مدعی شود او از ادعای خود دست برداشته است. پس گام نخست تثبیت مسئله اصلی است. برای رد چنین اتهامی میگوییم:
اولاً: آنکه بارها از خلافت استعفا کرد، ابوبکر بود نه علی ع: «اقیلونى و لست بخیرکم وعلى فیکم؛ دست از منبردارید که من بهترین شما نیستم در حالى که على بین شماست.» (تاریخ طبرى، ج3، ص 210 و ص 21، سنه11؛ نیز بنگرید به تعابیر مشابه (واللَّهِ ما أنا بخیرکُم...): سیره ابن هاشم، ج 4، ص 311، دار احیاء التراث العربى ؛ تاریخ یعقوبى؛ ج2، ص 127، ایام ابى بکر؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 14، ح 81؛ تاریخ الخلقاء، ص 48-47؛ کنزالعمال، ح136135 و14050؛ و...).
ثانیاً: از دیدگاه اهلسنت، آنطور که در صحیحترین کتابهای اهلسنت آمده است، امیرالمومنین (علیهالسّلام) در شش ماه اول حکومت ابوبکر با او بیعت نکردند و تنها زمانی که حضرت صدیقه طاهره به شهادت رسیدند، این بیعت آن هم از روی اجبار و اکراه صورت گرفته است که چنین بیعتی بر فرض هم صورت گرفته باشد، از روی اکراه و اجبار بوده و ارزشی ندارد. بخاری مینویسد: «وعاشت بعد النبی (صلیاللهعلیهوسلم)، ستة اشهر فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا ولم یوءذن بها ابا بکر وصلی علیها وکان لعلی من الناس وجه حیاة فاطمة فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس فالتمس مصالحة ابی بکر ومبایعته ولم یکن یبایع تلک الاشهر». (صحیح البخاری، ج5، ص139)
امام علی (علیهالسّلام) در نهج البلاغه نامه 28 میفرماید: «انّی کنت اقاد کما یقاد الجمل المخشوش حتی ابایع؛ مرا از خانهام کشان کشان به مسجد بردند؛ همان گونهای که شتر را مهار میزنند و هرگونه فرار و اختیار از او میگیرند».
ابن قتیبه مینویسد: « فقالوا له: بایع. فقال: ان انا لم افعل فمه؟ ! قالوا: اذا والله الذی لا اله الا هو نضرب عنقک! قال: اذا تقتلون عبدالله واخا رسوله. وابو بکر ساکت لا یتکلم؛ به او گفتند بیعت کن. [حضرت علی ع] فرمود: اگر من بیعت نکنم، چه میشود؟ گفتند: قسم به خدای که شریک ندارد، گردنت را میزنیم. حضرت فرمود: در این هنگام بنده خدا و برادر پیامبر را کشتهاید. ابوبکر ساکت شد و چیزی نگفت.» (ابن قتیبة دینوری، الامامة والسیاسة، بتحقیق الشیری، ص30)
فروی عن عدی بن حاتم انه قال: والله، ما رحمت احدا قط رحمتی علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) حین اتی به ملببا بثوبه یقودونه الی ابی بکر وقالوا: بایع، قال: فان لم افعل؟ قالوا: نضرب الذی فیه عیناک، قال: فرفع راسه الی السماء، وقال: اللهم انی اشهدک انهم اتوا ان یقتلونی فانی عبدالله واخو رسول الله، فقالوا له: مد یدک فبایع فابی علیهم فمدوا یده کرها، فقبض علی انامله فراموا باجمعهم فتحها فلم یقدروا، فمسح علیها ابو بکر و هی مضمومة....؛ به خدا قسم به اندازه علی برای هیچکس دلم نسوخت! ... در ادامه مینویسد: به او گفتند دستت را دراز و بیعت کن! حضرت این کار را نکرد و دستش را مشت کرد؛ هرچه تلاش کردند دستش را باز کنند نشد، ابوبکر دستش را بر دست علی ع کشید در حالی که دست علی مشت کرده بود (یعنی بیعت یکطرفه!)». (مسعودی، اثبات الوصیة، ص146؛ ابن اثیر، الشافی، ج3، ص244و ...)
نتیجه اینکه: 1. از دیدگاه شیعه که مستند به قرائن بسیاری است، حضرت علی ع هرگز با ابوبکر بیعت نکرد؛ 2. از دیدگاه اهل تسنن تا حضرت فاطمه س زنده بود، بیعت نکرد و در این فرض، حتی اگر بپذیریم بعد از شهادت حضرت فاطمه س بیعت کرده باشد، بیعت او ضرری به برهان قاطع فاطمی- که در ادامه آمده- نمیزند.
ثالثاً: حضرت علی? مناظرات زیادی بر خلافت بلافصل و حقّانیت خود داشته و همراهی با ابوبکر پس از نپذیرفتن مردم نه از باب عقبنشینی از ادعا بود بلکه سکوت به جهت مصالح مسلمانان و وصیت پیامبر ? بود. او در تمام زندگیاش هرگز روش ابوبکر و عمر را نپذیرفت و حتی پس از عمر در شورای بسیار حساس برگزیدن خلیفه، عمل کردن بر اساس سنت آنها را نپذیرفت. حضرت علی ع در خطبه شقشقیه به زیبایی و روشنی مطلب را بیان کرده است: «هان! به خدا قسم ابو بکر پسر ابو قحافه جامه خلافت را پوشید در حالى که مىدانست جایگاه من در خلافت چون محور سنگ آسیا به آسیاست، سیل دانش از وجودم همچون سیل سرازیر مىشود و مرغ اندیشه به قلّه منزلتم نمىرسد، اما از خلافت چشم پوشیدم و روى از آن بر تافتم و عمیقا اندیشه کردم که با دست بریده و بدون یاور بجنگم، یا آن عرصهگاه ظلمت کور را تحمل نمایم؛ فضایى که پیران در آن فرسوده و کم سالان پیر و مؤمن تا دیدار حق دچار مشقت مىشود! دیدم خویشتندارى در این امر عاقلانهتر است، پس صبر کردم در حالى که گویى در دیدهام خاشاک بود و غصه راه گلویم را بسته بود! مىدیدم که میراثم به غارت مىرود. تا نوبت اولى سپرى شد، و خلافت را پس از خود به پسر خطاب واگذارد ...». (نهج البلاغة، خطبه3، ترجمه انصاریان/ E در کتاب «پرتوی از نهج البلاغه» مجموعاً 22 سند برای این خطبه ذکر شده است که 8 تا از آنها مربوط به منابع پیش از سید رضی نویسنده نهجالبلاغة، 5 تا مربوط به معاصران سید رضی و 9 تا منابعی است که بعد از تألیف نهج البلاغه یا در قرنهای بعد از قرن پنجم هجری قمری این خطبه را نقل کردهاند، لیکن از منبع یا منابعی مستقل از نهج البلاغه یا متفاوت با آنها(پرتوی از نهج البلاغه، طالقانی، ص124-128.))
البته عملکرد حضرت فاطمه زهرا? نیز دلیل بسیار قوی است بر بقای حضرت علی? بر ادعای خود که در ادامه خواهد آمد.
تذکر: ادعای حضرت علی? بر خلافت بلافصل مبتنی بر نصوص نبوی مانند حدیث غدیر خم و مانند آن است که در ادامه بیان خواهد شد و ادعای ابوبکر مبتنی بر اجماع برخی مسلمانان در سقیفه است که بخاری در صحیح خود از عمر در باره آن نقل کرده است: «کانت بیعةُ أبی بکر فَلتَةً وَقى اللَّهُ المسلمینَ شرَّها فمَنْ عَادَإلى مثلِها فَاقتُلوه؛ بیعت با ابوبکر امرى بود بدون تدبیر، مشورت و دقت که خدامسلمانان را از شرّ آن محفوظ داشت، پس هرکس چنین کارى را تکرار کند، او را بکشید» (صحیح بخاری، باب رجم الحبلی، ح 6681 (نرمافزار مکتبة الحدیث الشریف)؛ مسند احمد، ح 393؛ سیره ابن هشام، ج4، ص 308؛ الصواعق المحرقة، ص 10 و 14 و 36؛ تاریخ طبری، سنه 11، السقیفه؛ الغدیر، ج5، ص 370 و ج7، ص 80 و ...) .
در حقیقت خاستگاه و مشروعیت خلافت ابوبکر مردم بود و خاستگاه و مشروعیت خلافت علوی الهی و نبوی بود؛ لذا حضرت علی ع هرگز از خلافت – که وظیفه الهی بود – استعفا نکرد؛ ولی ابوبکر بارها استعفا کرد (اقیلونى و لست بخیرکم وعلى فیکم؛ دست از منبردارید که من بهترین شما نیستم در حالى که على بین شماست)؛ پس قیاس زیربناهای هر دو ادعا با هم برای تثبیت مسئله اصلی در این جایگاه قرار دارد.
پس از تثبیت مسئله اصلی، باید به دنبال حل آن رفت.
2. برای اینکه مناظره طولانی نشود، بهتر است بحث بر منشأ و زیربناهای ادعاها به بعد موکول شود و ادامه بحث بر فرض تثبیت ادعاها باشد.
3. ممکن است در این مرحله طرف مخالف، بحث را به فضائل ابوبکر بکشد و بخواهد از آنها لیاقت ابوبکر برای خلافت بلافصل را استفاده کند (که در ادامه به آنها نیز خواهیم پرداخت). باید توجه داشته باشیم که نباید فعلاً دنبال نقد فضائل باشیم و گوشزد کنیم که برابر این فضائل و خیلی بیشتر از آنها را حضرت علی? دارد و اساساً شمردن فضائل مشکلی را حل نمیکند بلکه باید وقت صرف اصل ادعا شود.
4. گام بعد برای کشف حقیقت و ادعای صادق از ادعای کاذب باید به سخنان پیامبر اکرم ? مراجعه کرد. آیا پیامبر ? یکی از این دو نفر را به عنوان جانشین بعد از خود معرفی کرده است؟
- در این خصوص طرف سنی به نفع ابوبکر حرفی برای گفتن ندارد.
- اما دست طرف شیعی کاملاً باز است و میتواند به روایات متواتری مانند حدیث غدیر (...مَن کنتُ مَولاهُ، فعلىٌ مَولاه ...)،حدیث یوم الدار/ الانذار (إِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا)، حدیث منزلت (أَنتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِن مُوسى إلّا أَنّه لا نَبِىَّ بعدی)، حدیث سفینه نوح (إِنَّما مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی مَثَلُ سَفِینَةِ نوحٍ، مَنْ رَکِبَ فِیها نَجَا ومَنْتَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ)، و حدیث ثقلین (انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابداً) استناد کند. (به دلیل کثرت منابع و سهولت دسترسی به آنها، از ذکر آنها خودداری کردم.)
البته این روایات غیر از «علیٌّ مع الحقِّ والحقُّ مَعَ علىٍّ والحقُّ یَدورُ حیثُ مادَارَعلىٌّ» و «علیٌ مَعَ الحقِّ و الحقُّ مَعَه، لا یَفْتَرِقانِ حتّى یَرِدَا عَلىَالحَوضَ» (سنن الترمذی، ج 5، ص 633؛ الإمامه و السیاسه، ج 1، ص 98؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 135؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 448؛ المناقب، ص 104. جهت اطلاع بیشتر از مصادر این حدیث، ن. ک: إحقاق الحق و إزهاق الباطل و ملحقات آن، ج 5، ص623 ـ 638 و ج 16، ص 384 ـ 397 و ج 21، ص 390 ـ 395 و ج 23، ص 307 و ج 30، ص 229 ـ 230؛ موسوعة الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب، ج 4، ص 251 ـ 255. در برخی از روایات این باب به نقل از اهل سنّت آمده است: «و الحق یدور حیثما دار علی» که صریحاً امیرالمؤمنین? را محور معرفی کرده است. و...) است که اگر خدای متعال قلب کسی را روشن کرده باشد، به این فرمایشهای پیامبر اکرم ? گردن مینهد.
هیچ عالم سنی نمیتواند این احادیث را رد کند و تنها تلاششان برای توجیه اینهاست؛ زیرا این احادیث در مهمترین منابع آنها موجود است. البته احادیث نیز محدود به این موارد نیست لیکن این موارد جزو احادیث روشن و متواتر بین الفریقین است.
5. گام بعد استمداد از آیات قرآن است. در آیات قرآن نام حضرت علی? و ابوبکر هیچیک نیامده، اما آیا آیاتی وجود دارد که بتوان از طریق آنها حق را کشف کرد؟
آیات قرآن دو نوعاند:
الف) آیاتی که با کمک شأن نزول حقانیت ادعای حضرت علی? را اثبات میکنند که عبارتاند از: آیه تبلیغ: « یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ » (مائده، 67)؛ آیه ولایت: « إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ » (مائده، 55(؛ آیه تطهیر«... إِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً...» (احزاب، 33)؛ آیه مباهله«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْکاذِبِینَ» (آل عمران، 61)؛ و ... .
Eاین درحالی است که در صحیح بخاری از عائشه نقل شده که ««لمینزل اللّه فینا شیئاً من القرآن؛ خدا در قرآن هیچ آیهای در باره ما نازل نکرده است.» (صحیح بخارى 6: 42؛ تاریخ ابن الاثیر 3: 199 ؛ البدایة و النهایة8: 96 ؛ الاغانی 16: 90)
ب) آیاتی که ملاک میدهند؛ مانند آیه 247 سوره بقره: «وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا ? قَالُوا أَنَّى? یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ، قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ... ».
همین معنی را میتوان از ذیل آیه 45 سوره ص دریافت: «وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی [در معنای «الجسم»] وَالْأَبْصَارِ [در معنای «العلم»]».
مقدمه مهم: قرآن پر از قصه است اما کتاب قصهسرایی نیست؛ قصص قرآن قالبهایی برای بیان مفاهیم و تعالیم الهی هستند که بشر باید در طول تاریخ تا پایان عمر دنیا این مفاهیم و تعالیم را کشف کند و به کار ببندد. این کار جری و تطبیق نام دارد و یکی از ابزارهای آن تنقیح یا تخریج مناط است؛ البته در آیه 247 تصریح است و از اینرو جلوی هر چانهزنی و چون و چرایی گرفته میشود.
اعتراض مردم چه بود؟
1. طالوت غریب است و سزاوار است شخصی از خودمان بر ما حکومت و فرماندهی کند؛
2. او ثروتی ندارد؛ زیرا اگر ثروتی داشت میتوانستیم غریب بودن او را تحمّل کنیم اما او افزون بر اینکه از ما نیست، ثروتی هم ندارد!
در این آیه، در پاسخ به اعتراض مردم سه مطلب مهم در مورد انتخاب طالوت بیان شده است:
1. انتخاب او الهی بوده و غیر خدا در این کار دخالت نداشته است.
2. در طالوت دو ویژگی وجود دارد که در دیگران نبوده و این دو ویژگی دو ملاک به شمار میروند و در جای دیگر نیز آمده است؛ یکی: دانش و دیگری قدرت.
3. ملاکهای مورد نظر مردم پذیرفته نیست؛ زیرا خدا آنها را نقل کرد و بعد کنار گذاشت و ملاکهای صحیح را بیان کرد.
خدمت آیه به حل اختلاف شیعه – سنی
ادامه در پست بعد